با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
به فان کلوب منو تو خوش آمدید
امیدوارم همیشه لحظاتی سرشار از عشق
در کنار هم داشته باشیم
با پیشنهادات و انتقادات سازنده خود ما را در پیشرفت بهتر یاری کنید
با تشکر
بهرام رادان که این روزها آلبوم موسیقیاش را با نام «روی دیگر» روانه بازار کرده است، میگوید:« نه آواز خوان هستم و نه قصد آواز خوانی داشتم.» نام بهرام رادان تا امروز به عنوان بازیگر در عرصه هنر شنیده شده است.
بازیگری که در چند سال اخیر با انتخابهای درست و به جا توانسته است در تعدادی از بهترین فیلمهای سالهای اخیر سینمای ایران بازی کند و به عنوان بازیگر گزیده کار معرفی شود.
خروج من از ایران برای بهتر زندگی کردن نبوده است بلکه از ابتدا هدفم این بوده که اطلاعات و تجاربی را در زمینه موسیقی درک کرده و پاپ مدرن را در ایران به مردم کشور خودم ارائه دهم.
اولین نشست خبری کاوه یغمایی برگزار شد. این نشست خبری توسط شرکت فرهنگی هنری «پنج برگ هنر» برگزار شد که درآن کاوه یغمایی همراه با فریدون خشنود و محمد حشمتی به پرسشهای خبرنگاران پاسخ دادند.
امسال اولين سال بدون ناصر حجازي است. مردي بزرگ تر از فوتبال ايران، بالاتر از استانداردها و بيشتر از ظرفيت ها. در گفت وگو با پسرش از هردري گفتيم. از فوتبال آن روزها و اين روزها و اينکه چه شد ناصر حجازي، ناصر حجازي شد و در قلب ها ماند.
روزهاي بدون ناصر حجازي در سال 90 چطور گذشت؟
گذر زمان چيزي را عوض نکرده است. هنوز باور نکرده ام که او رفته. شايد باورتان نشود اما وقتي به من ميگويند «خدا پدرت را بيامرزد» به فکر فرو ميروم و بعد متوجه ميشوم که پدرم فوت کرده است. ميدانيد من معتقدم در ورزش ايران هيچ کسي در حد ناصر حجازي نيست که بتوانيم با او قياسش کنيم.
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد !
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه سرش رو شیره مالید
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن، تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم.
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون و مثل همه شروع به کار کردم، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد